رمان سکوت عشق

رمان سکوت عشق

رمان عاشقانه ای از فاطیما . ر
رمان سکوت عشق

رمان سکوت عشق

رمان عاشقانه ای از فاطیما . ر

رمان سکوت عشق | از فاطیما

فصل هشتم

 

 

سامان و دینا تا دم در ، با دانیال همراه شدند و با نگاه ، ماشینش را که از پیچ کوچه رد شد بدرقه کردند...

-خب پسرخاله ی عزیز، حالا دعوت منو برای یه دور رقصِ باحال و رمانتیک قبول میکنی..یا برم با یکی دیگه برقصم.!؟ بخدا امشب اصلا بهم نچسبید..! حوصله م سر رفت..!

سامان سرشو تکون داد و با خستگی گفت:

-دینا، بخدا اصلا حسش نیست.. برو با یکی از پسرعمه ها یا پسرعموهات برقص.. میدونی که من زیاد اهل این برنامه ها نیستم.!حس تو رو هم الکی خراب میکنم...

صدای ساسان که داشت با موبایلش صحبت میکرد ، باعث شد هر دو به طرفش برگردند..

-نه عزیز من.. آخه برای چی باید همچین کاری بکنم.!؟ تو که میدونی من رفتارم با همه همینطوریه..با دخترا کلا خوش و بش میکنم ولی هیچ وقت نیت بدی پشت کارام نیست...این دیگه مشکل خودشه که نگاهِ منو تفسیر کرده و به این نتیجه رسیده.!

-....

-باشه..پس تو دیگه خودتو بیشتر از این ناراحت نکن قربونت برم... خب.؟!

-...

-اوکی.. پس تا فردا بای

سرشو که چرخوند دیدشون...هردو ایستاده و با اخم نگاهش میکردن... 

شونه ای از روی بیخیالی بالا انداخت و گفت:

-چیه.!؟ چرا اینجوری نگام میکنین.!؟

سامان سری از روی افسوس تکون داد و گفت:

-واقعا که تو آدم بشو نیستی... من نمیدونم تا کی میخوای به این کارای مسخره ت ادامه بدی.!؟ 

و با حرص توی چشمای قهوه ای و درشت برادرش زل زد و ادامه داد: 

-تو سیرمونی نداری .. نه.!؟

ساسان که از اون خونسردی و بیخیالی لحظاتی قبل خارج شده و اخماش ناخودآگاه تو هم رفته بود گفت:

-به تو چه.!؟ مگه تو این همه غلطای جور واجور میکنی من ازت پرسیدم چرا.!؟ 

و با پوزخند تمسخرآمیزی رو به دینا کرد و گفت: 

-هه.. ببین کی داره منو نصیحت میکنه.!!!! یعنی کارهای من از این بدتره.!؟ یعنی اینقدر لجن شدم که بخوام از آدمی مثل اینم حرف بخورم.!؟

-خفه شو ساسان.. حرف دهنتو بفهم... 

ساسان با کف دست کوبید توی سینه ی برادرش و اونو به عقب هل داد:

-خودت خفه شو عوضی... تو اصلا آدم نیستی که بخوای به من رسم آدمیت رو یاد بدی..! تو یه حیوونی که به همجنسهای خودت هم رحم نمیکنی.! میدونی این یعنی چی.!؟ یعنی آخرِ هرزگی و کثافت.!

سامان که با ضربه ی ناگهانی ساسان عقب رفته بود، دوباره با یک قدم خود را به او رساند و یقه ی لباسش را چنگ زد:  

-گفتم حرف دهنتو بفهم وگرنه...

-وگرنه چی.!؟ وگرنه بهم تجاوز میکنی.!؟

سامان دندوناشو با حرص و بغض اینقدر روی هم فشار داد که فکِش داشت متلاشی میشد.. دوست داشت قدرتشو داشت و همچین میزد توی دهنش که دیگه نتونه حرف بزنه.. احساس میکرد اونقدر تحقیر شده که این حس حقارت برای همه ی عمرش کافیه.!

اشکهای جمع شده توی چشماشو با یک دست پس زد و ساسان رو که از یقه ، آویزونِ دست دیگرش بود به عقب پرت کرد...روشو برگردوند و از اونجا دور شد..

ای کاش میشد کاری کند که جوابی برای این همه زخمهایی باشد که با زبانشان به روح و روانش وارد میکردند.! چقدر سخت بود.. چقدر وحشتناک بود که هیچ جوابی برای آنهمه حرفهای نیش دار نداشت..!

****

دینا که همانطور با چشمهای گشاد شده از تعجب و شوک ایستاده بود و به رفتن ِ او نگاه میکرد، با صدای ساسان به خودش اومد و سرش را چرخوند.

-تو چرا عین ماست وایساده بودی و هیچی نمیگفتی.!؟ نکنه تو هم طرفدار اونی.!؟ نکنه تو رو هم مثل خودش منحرف کرده.!؟

دینا چشمهای عسلیش رو با تنفر به او دوخت و با بغضی که صداش رو دورگه کرده بود گفت:

-واقعا برات متاسفم ساسان...به نظر من که جواب مُزخرفات تو فقط یه تودهنیه..همین.. من اگه جای تو بودم میرفتم میمُردم...

روشو برگردوند بره که بازوش به شدت کشیده شد و با شتاب پرت شد عقب و افتاد تو بغل ساسان و توی همون حال صداشو شنید..

-وایسا ببینم چی داری برای خودت بلغور میکنی و میری.!؟ 

دینا خودشو از اونجایی که بود کنار کشید و دستشو پس زد..

-به من دست نزن ... تو لیاقتت همون آشغالای هرزه ای هستن که هر شبتو باهاشون میگذرونی..

-کسی ازت نخواسته در مورد من نظر بدی..! از دختر کوته فکری مثل تو نمیشه بیشتر از این انتظار داشت.. فکر کردی خودت خیلی پاک و مطهری که اینطوری در مورد بقیه قضاوت میکنی!؟ فکر کن ببین با همین لباسایی که پوشیدی تا حالا چند تا دست و نگاه هرزه به همه ی بدنت تعرض کرده.! کسی که خودش سرتاپا اشکال و ایراده، حق نداره در مورد بقیه اظهار نظر کنه..

-خفه شو.. کارای من به تو هیچ ربطی نداره.. اصلا خودم از عمد همه جامو لخت گذاشتم که بقیه ببینن و کیف کنن، تو چیکاره ای.!؟ ها.!؟ 

تو میتونی چشماتو ببندی و سرتو بندازی پایین که یه وقت خدای نکرده به گناه نیفتی.!!!

ساسان سرشو تکون داد و با نچ نچ زیر لبی از او روگرداند و به سمت سالن به راه افتاد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.